مطالب مورد نظر را وارد کنید

۱۳۹۸ اسفند ۴, یکشنبه

آخرین سفر عیسی به طرف اورشلیم


پس ايشان به سوی اورشليم به راه افتادند. عيسی جلو می‌رفت و شاگردان به دنبال او. ناگهان ترس و حيرت سراسر وجود شاگردان را فرا گرفت. عيسی ايشان را به كناری كشيد و يكبار ديگر به ايشان گفت كه در اورشليم چه سرنوشتی در انتظار اوست. او فرمود:  «وقتی به اورشليم رسيديم، مرا دستگير می‌كنند و پيش كاهنان اعظم و سران قوم يهود می‌برند و به مرگ محكوم می‌كنند. سپس مرا به دست رومی‌ها خواهند سپرد تا مرا بكشند. مردم مرا مسخره خواهند كرد و روی صورتم آب دهان انداخته، مرا شلاق خواهند زد و سرانجام مرا خواهند كشت؛ ولی بعد از سه روز دوباره زنده خواهم شد.»
یک درخواست بیجا 


يعقوب و يوحنا، پسران زبدی، نزد او آمده، گفتند: «استاد، ممكن است لطفی در حق ما بكنيد؟»  عيسی پرسيد: «چه لطفی؟»  گفتند: «می‌خواهيم در دوران سلطنت شما، يكی بر دست راست و ديگری بر دست چپ تخت سلطنت شما بنشينيم.»  عيسی جواب داد: «شما نمی‌دانيد چه می‌خواهيد! آيا می‌توانيد از جام تلخ رنج و عذابی كه من بايد بنوشم، شما هم بنوشيد؟ يا در دريای عذابی فرو رويد كه من بايد فرو بروم؟»  جواب دادند: «بلی، می‌توانيم.» عيسی فرمود: «البته از جام تلخ من خواهيد نوشيد و در دريای عذابی كه من فرو می‌روم، شما هم فرو خواهيد رفت، ولی من اختيار آن را ندارم كه شما را در كنار خود، بر تخت سلطنت بنشانم. چون قبلاً مقرر شده كه چه كسانی بايد آنجا بنشينند.»  وقتی بقيه شاگردان فهميدند كه يعقوب و يوحنا چه درخواستی كرده‌اند، بر آن دو خشمگين شدند. پس عيسی همگی آنان را فرا خوانده، گفت: «می‌دانيد كه پادشاهان و بزرگان اين دنيا بر مردم آقايی می‌كنند؛ ولی در ميان شما نبايد چنين باشد. بلكه برعكس، هر كه می‌خواهد در ميان شما بزرگ باشد، بايد خدمتگزار همه باشد. و هر كه می‌خواهد از ديگران بزرگتر باشد، بايد غلام همه باشد. من نيز كه مسيح هستم، نيامده‌ام تا كسی به من خدمت كند، بلكه آمده‌ام تا به ديگران كمک كنم و جانم را در راه آزادی ديگران فدا سازم.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر